سایت تفریحی تک رنگ
درباره وبلاگ


به سایت تفریحی تک رنگ خوش آمدید!



ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 19
بازدید ماه : 167
بازدید کل : 30640
تعداد مطالب : 24
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
ali

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 26 آبان 1391برچسب:, :: 18:21 :: نويسنده : ali

كودك از مادرش پرسيد: چرا گريه مي‌كني؟ مادر پاسخ داد؟ چون مادرم. كودك گفت: نمي‌فهمم. مادر او را در آغوش كشيد و گفت: هرگز نخواهي فهميد. كودك از پدرش پرسيد كه چرا مادر بي هيچ دليلي گريه مي‌كند و تنها جوابي كه پدر داشت اين بود كه همه مادر‌ها همين طور هستند. كودك تصميم گرفت اين سوال را از خدا پرسد: خدايا چرا مادر‌هابه اين راحتي گريه مي‌كنند؟خداوند پاسخ داد: پسرم من بايد مادران را موجوداتي خاص خلق مي‌كردم. من شانه‌هاي آنها را طوري خلق كردم كه توان تحمل بار سنگين زندگي را داشته باشند و در عين حال آآرام و مهربان باشند. من به مادران نيرويي دادم كه طاقت به دنيا آورردن كودكانشان را داشته باشند. من به آنها نيرويي دادم كه توان ادامه دادن راه را، حتي هنگمي‌كه نزديكانشان رهايشان كرده اند، داشته باشند. توان مراقبت از خانواده هنگام بيماري، بي هيچ شكايتي. من به آنها عشق ورزيدن به فرزندانشان را آموختم، حتي هنگمي‌كه اين فرزندان با آنها بسيار بد رفتار كرده اند. و البته اشك را نيز به‌ها دادم، براي زماني كه به آن نياز دارند. 

 
جمعه 26 آبان 1391برچسب:, :: 18:17 :: نويسنده : ali

چند قورباغه از جنگلي عبور مي‌كردند كه ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عميقي افتادند. بقيه قورباغه‌ها در كنار گودال جمع شدند و وقتي ديدند كه گودال چقدر عميق است، به دو قورباغه ديگر گفتند كه ديگر چاره اي نيست، شما به زودي خواهيد مرد. دو قورباغه اين حرفها را نشنيده گرفتند و با تمام توانشان كوشيدند كه از گودال بيرون بپرند. اما قورباغه‌هاي ديگر، مدام مي‌گفتند كه دست از تلاش بردارند، چون نمي‌توانند از گودال خارج شوند و خيلي زود خواهند مرد. بالاخره يكي از دو قورباغه تسليم گفته‌هاي ديگر قورباغه‌ها شد و دست از تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد. اما قورباغه ديگر با تمام توان براي بيرون آمدن از گودال تلاش مي‌كرد. هر چه بقيه قورباغه‌ها فرياد مي‌زدند كه تلاش بيشتر فايده اي ندارد، او مصمم تر مي‌شد. تا اين كه بالاخره از گودال خارج شد. وقتي بيرون آمد بقيه قورباغه‌ها از او پرسيدند: مگر تو حرف‌هاي ما را نمي‌شنيدي؟ معلوم شد كه قورباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فكر مي‌كرده كه ديگران او را تشويق مي‌كنند.